راست نرفتن. ناراست رفتن. منحرف بودن. مستقیم حرکت نکردن. از چپ یا راست رفتن. در حرکت از استقامت انحراف جستن: آن کژمزاجی کز دغا مانند فرزین کژ رود چون بیدقی فرزین شده سرزیر کن کون بازبر. امیرخسرو (از آنندراج)
راست نرفتن. ناراست رفتن. منحرف بودن. مستقیم حرکت نکردن. از چپ یا راست رفتن. در حرکت از استقامت انحراف جستن: آن کژمزاجی کز دغا مانند فرزین کژ رود چون بیدقی فرزین شده سرزیر کن کون بازبر. امیرخسرو (از آنندراج)
رفتن به فاصله بعید. به مسافت دور رفتن. مسافت بعید را طی کردن. (از یادداشت مؤلف) : اشطاط. اشتطاط. غروب. متؤ. اشقاح. طمح. طوء. سخ. کتوع. سبح. ارعاث، دور رفتن درسیر. معن، دوررفتن اسب. اشتغار، دور رفتن در بیابان. شط، دور رفتن ستور در چرا. شقذ، دور رفتن و دور شدن. اشتطاط، دور رفتن ستور به چرا. اشطاط، دور رفتن در بیابان. (منتهی الارب) ، از مرحله دور شدن. به نکتۀ خارج از موضوع پرداختن. اصل مطلب را رها ساختن و به حاشیۀ غیر مرتبط پرداختن. (از یادداشت مؤلف)
رفتن به فاصله بعید. به مسافت دور رفتن. مسافت بعید را طی کردن. (از یادداشت مؤلف) : اشطاط. اشتطاط. غروب. متؤ. اشقاح. طمح. طوء. سخ. کتوع. سبح. ارعاث، دور رفتن درسیر. معن، دوررفتن اسب. اشتغار، دور رفتن در بیابان. شط، دور رفتن ستور در چرا. شقذ، دور رفتن و دور شدن. اشتطاط، دور رفتن ستور به چرا. اشطاط، دور رفتن در بیابان. (منتهی الارب) ، از مرحله دور شدن. به نکتۀ خارج از موضوع پرداختن. اصل مطلب را رها ساختن و به حاشیۀ غیر مرتبط پرداختن. (از یادداشت مؤلف)
در اصطلاح زنان، کوتاه شدن جامه بر اثر شستن خاصه پارچۀ نو. کم شدن از طول وعرض جامه پس از شستن آن بار اول. آب رفتن. (از یادداشت مؤلف). کم شدن طول یا طول و عرض پارچه بر اثر فرورفتن در آب و آب کشیده شدن آن. این ’شور’ ظاهراً مشتق از مصدر شستن است. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
در اصطلاح زنان، کوتاه شدن جامه بر اثر شستن خاصه پارچۀ نو. کم شدن از طول وعرض جامه پس از شستن آن بار اول. آب رفتن. (از یادداشت مؤلف). کم شدن طول یا طول و عرض پارچه بر اثر فرورفتن در آب و آب کشیده شدن آن. این ’شور’ ظاهراً مشتق از مصدر شستن است. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
به تنور افتادن و گردگونه شدن نان بستۀ به تنور. جمع شدن خمیر در تنور و در آتش افتادن. جدا شدن خمیر از دیوار تنور و در آتش افتادن و جمع شدن. تباه شدن و گرد و فراهم آمدن نان بستۀ به تنور و در آتش افتادن و خام سوز شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - نان کوله رفته، فرزدق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گردۀ نان که از دیوارۀ تنور جدا شود و در آتش افتد
به تنور افتادن و گردگونه شدن نان بستۀ به تنور. جمع شدن خمیر در تنور و در آتش افتادن. جدا شدن خمیر از دیوار تنور و در آتش افتادن و جمع شدن. تباه شدن و گرد و فراهم آمدن نان بستۀ به تنور و در آتش افتادن و خام سوز شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - نان کوله رفته، فَرَزدَق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گردۀ نان که از دیوارۀ تنور جدا شود و در آتش افتد
خمیده پشت شدن. خمیده قامت شدن. گوژ شدن: سرو بودیم گاه چند بلند کوژ گشتیم چون درونه شدیم. کسائی. ز رشک چهرۀ تو ماه تیره گشت و خجل ز شرم قامت تو سرو کوژ گشت و دوتاه. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 359). رجوع به کوژ و کوژ شدن شود
خمیده پشت شدن. خمیده قامت شدن. گوژ شدن: سرو بودیم گاه چند بلند کوژ گشتیم چون درونه شدیم. کسائی. ز رشک چهرۀ تو ماه تیره گشت و خجل ز شرم قامت تو سرو کوژ گشت و دوتاه. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 359). رجوع به کوژ و کوژ شدن شود
از پیش رفتن کار. (آنندراج) : از سر کوی تو هر کو به ملالت برود نرود کارش و آخر به خجالت برود. حافظ (ازآنندراج). ، (در اصطلاح روسبیان) کار رفتن زن بد، رفتن او به عمل بد. پرداختن روسبی به کار زشت. به تباهی رفتن زن، بمزد و اجرت
از پیش رفتن کار. (آنندراج) : از سر کوی تو هر کو به ملالت برود نرود کارش و آخر به خجالت برود. حافظ (ازآنندراج). ، (در اصطلاح روسبیان) کار رفتن زن بد، رفتن او به عمل بد. پرداختن روسبی به کار زشت. به تباهی رفتن زن، بمزد و اجرت
جاری شدن خون: گر تیغ زند بدست سیمین تا خون رود از مفاصل من. سعدی. خون میرود از جسم اسیران کمندش یک روز نپرسد که کیانند و کدامان. سعدی. - خون از دل کسی رفتن، کنایه از رنج و تعب بسیار داشتن: از خندۀ شیرین نمکدان دهانت خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی. سعدی
جاری شدن خون: گر تیغ زند بدست سیمین تا خون رود از مفاصل من. سعدی. خون میرود از جسم اسیران کمندش یک روز نپرسد که کیانند و کدامان. سعدی. - خون از دل کسی رفتن، کنایه از رنج و تعب بسیار داشتن: از خندۀ شیرین نمکدان دهانت خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی. سعدی
کار کردن بعمل پرداختن کار رفته. یا کار رفتن زن بد (روسبی)، پرداختن او بعمل بد، انجام شدن کاری اجرا شدن عملی. یا کار رفتن از کسی یا چیزی. انجام شدن کار بدست او یا توسط آن: (کار از تو میرود مددی ای دلیل راه، کانصاف میدهیم وز راه اوفتاده ایم) (حافظ 2151)
کار کردن بعمل پرداختن کار رفته. یا کار رفتن زن بد (روسبی)، پرداختن او بعمل بد، انجام شدن کاری اجرا شدن عملی. یا کار رفتن از کسی یا چیزی. انجام شدن کار بدست او یا توسط آن: (کار از تو میرود مددی ای دلیل راه، کانصاف میدهیم وز راه اوفتاده ایم) (حافظ 2151)