جدول جو
جدول جو

معنی کوژ رفتن - جستجوی لغت در جدول جو

کوژ رفتن(رَهْ دَ)
خمیده راه رفتن. با پشتی خمیده و چفته راه رفتن: اختجاج، کوژ رفتن شتر باشتاب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ور رفتن
تصویر ور رفتن
با چیزی خود را مشغول ساختن و آن را دست کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رِ اَ دَ)
راست نرفتن. ناراست رفتن. منحرف بودن. مستقیم حرکت نکردن. از چپ یا راست رفتن. در حرکت از استقامت انحراف جستن:
آن کژمزاجی کز دغا مانند فرزین کژ رود
چون بیدقی فرزین شده سرزیر کن کون بازبر.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ را جُ تَ)
رفتن به فاصله بعید. به مسافت دور رفتن. مسافت بعید را طی کردن. (از یادداشت مؤلف) : اشطاط. اشتطاط. غروب. متؤ. اشقاح. طمح. طوء. سخ. کتوع. سبح. ارعاث، دور رفتن درسیر. معن، دوررفتن اسب. اشتغار، دور رفتن در بیابان. شط، دور رفتن ستور در چرا. شقذ، دور رفتن و دور شدن. اشتطاط، دور رفتن ستور به چرا. اشطاط، دور رفتن در بیابان. (منتهی الارب) ، از مرحله دور شدن. به نکتۀ خارج از موضوع پرداختن. اصل مطلب را رها ساختن و به حاشیۀ غیر مرتبط پرداختن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ دَ)
در اصطلاح زنان، کوتاه شدن جامه بر اثر شستن خاصه پارچۀ نو. کم شدن از طول وعرض جامه پس از شستن آن بار اول. آب رفتن. (از یادداشت مؤلف). کم شدن طول یا طول و عرض پارچه بر اثر فرورفتن در آب و آب کشیده شدن آن. این ’شور’ ظاهراً مشتق از مصدر شستن است. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(رَ خوا / خا تَ)
کول کردن. رجوع به کول کردن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ کَ دَ)
به تنور افتادن و گردگونه شدن نان بستۀ به تنور. جمع شدن خمیر در تنور و در آتش افتادن. جدا شدن خمیر از دیوار تنور و در آتش افتادن و جمع شدن. تباه شدن و گرد و فراهم آمدن نان بستۀ به تنور و در آتش افتادن و خام سوز شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- نان کوله رفته، فرزدق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گردۀ نان که از دیوارۀ تنور جدا شود و در آتش افتد
لغت نامه دهخدا
(رَهْ تَ)
خمیده پشت شدن. خمیده قامت شدن. گوژ شدن:
سرو بودیم گاه چند بلند
کوژ گشتیم چون درونه شدیم.
کسائی.
ز رشک چهرۀ تو ماه تیره گشت و خجل
ز شرم قامت تو سرو کوژ گشت و دوتاه.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 359).
رجوع به کوژ و کوژ شدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
از پیش رفتن کار. (آنندراج) :
از سر کوی تو هر کو به ملالت برود
نرود کارش و آخر به خجالت برود.
حافظ (ازآنندراج).
، (در اصطلاح روسبیان) کار رفتن زن بد، رفتن او به عمل بد. پرداختن روسبی به کار زشت. به تباهی رفتن زن، بمزد و اجرت
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
جاری شدن خون:
گر تیغ زند بدست سیمین
تا خون رود از مفاصل من.
سعدی.
خون میرود از جسم اسیران کمندش
یک روز نپرسد که کیانند و کدامان.
سعدی.
- خون از دل کسی رفتن، کنایه از رنج و تعب بسیار داشتن:
از خندۀ شیرین نمکدان دهانت
خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
بفاصله ای بعید رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
کار کردن بعمل پرداختن کار رفته. یا کار رفتن زن بد (روسبی)، پرداختن او بعمل بد، انجام شدن کاری اجرا شدن عملی. یا کار رفتن از کسی یا چیزی. انجام شدن کار بدست او یا توسط آن: (کار از تو میرود مددی ای دلیل راه، کانصاف میدهیم وز راه اوفتاده ایم) (حافظ 2151)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام رفتن
تصویر کام رفتن
کام رفتن در چیزی. تمرکز دادن آرزو و مرا بدان: (تجلی می تراود از لب جام همه در عکس ساقی میرود کام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
يبتعد
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
Trot
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
trotter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
小跑
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
দৌড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
рысь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
traben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
бігати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
دوڑنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
kukimbia haraka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
เดินเร็ว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
trotar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
hızlı yürümek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
트로트하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
trot
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
לרוץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
truchtać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
berlari kecil
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
draven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
trotar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
trottare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
दौड़ना
دیکشنری فارسی به هندی